سویل قنبریسویل قنبری، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

سویل ، لایق عشق

مهمونی اسمگذاری

دخترم تو 13 روزه بودی که خونه فرح جون برات مهمونی اسمگذاری گرفتیم روز 91/9/9 پنجشنبه   کارت دعوت           ریسه های روی دیوار بازم کار آناهیتاس     اون کادوها برای مامان بزرگ و بابا بزرگهای خوبته که تو این مدت کلی بهشون زحمت دادیم خوراکیها هم مال بچه هاس قاب عکسها رو هم آناهیتا درست کرده تا برای یادگاری به ممونها بدیم کنار قاب عکسها کادوهایی که همه زحمت کشیدن آوردن          من خیلی این عکس و دوست دارم . با چه تعجبی داری به عمو احمد نگاه میکنی   &n...
27 آذر 1391

تب و لرز

واااااااااااااااااااااااااااای سویل روز ششم نزدیکای ساعت 12 یه تب و لرزی کردم که نگو . 3 تا پتو روم کشیده بودن ولی مثل بید میلرزیدم . یه ربع طول کشید ، چند دقیقه گرم شدم دوباره شروع شد  خلاصه برنامه داشتیم . فرح جون میگفت نترس دخترم روزیه سویل داره میاد این تب و لرز مال شیره ...
27 آذر 1391

فردای روز تولد

سویل مامان شبی که تو بیمارستان بودیم به خوبی گذشت .  شیر میخوردی و میخوابیدی . ساعت 2 شب شروع کردی به گریه ، خواستم بهت شیر بدم که نخوردی . فرح جون زنگ زد اتاق نوزادان ، پرستا اومد و گفت دخترت دوست داره بغل مامانش بخوابه و تو رو گذاشت رو سینه من . باورم نمیشد که تو منو بشناسی ، تا بوی منو احساس کردی خوابیدی تازه خوابم برده بود که  ساعت 3 نصفه شب یه پرستار اومد تا چسب مسکن روی شکم منو عوض کنه ، انقدر بد چسب و کند که من تا یه ساعت داشتم گریه میکردم  بعدشم تا صبح خوابم نبرد صبح بابایی اومد تا کارای مرخصیمون و انجام بده . دکتر هم اومد پانسمان من و عوض کرد و گفت یه چای شیرین بخورم بعد از تخت بیام پایین و راه بر...
26 آذر 1391